یکی از زنانی که در زندگی خود پاسدار تاریخ به چشم دیده شدهاش بود، رباب، همسر امام حسین(ع) است. او که در صحرای کربلا تاریخی را به وسعت تمام عاشورا به چشم دید، در سینه خود حفظ کرد و قدم به قدم از کربلا تا شام و از شام تا مدینه به حفظ و پاسداری از آن پرداخت.
«رباب» یکی از همسران امام حسین(ع) و مادر سکینه و علیاصغر بود. او دختر امرءِ القیس بن عدی از قبیله کلبیه و از خاندان معروف عرب بود. در میان همسران امام حسین(ع)، تنها زنی که به قطع در واقعه کربلا حضور داشته است، مادر علیاصغر، حضرت رباب، بود که بعد از واقعه کربلا همراه اسرا به مدینه بازگشت.
رباب، پس از واقعه عاشورا همراه کاروان اسرا به شام رفت و سپس همراه با خواهرشوهر خود؛ حضرت زینب (س)؛ به مدینه بازگشته و مدت یک سال براى سیدالشهدا(ع) عزادارى کرد و مرثیههایى هم در سوگ آن حضرت سرود.
او خواستگارانى از اشراف و بزرگان قریش را رد کرد و حاضر نشد پس از واقعه کربلا با کسى ازدواج کند. رباب در سوگ اباعبداللّه(ع) پیوسته گریان بود و همواره در آفتاب مینشست و پس از کربلا هیچگاه در سایه نرفت. رباب از فرط گریه و اندوه بر شهادت حسین(ع) یک سال بعد (در سال 62 هجرى) جان باخت.
رباب که بسیار امام حسین(ع) را دوست داشت، قبل از عاشورا اشعار بسیاری در مدح امام و همسر خویش سروده بود. او پس از بازگشت به مدینه هم با زبان شعر با همسر خود سخن میگفت و میگریست. از جمله مرثیههای رباب درباره امام حسین(ع) چنین است:
اِنَّ الّذی کانَ نورا یُستَضضاءُ به
بِکربلا قتیلُ جزاکَ غَیْرُ مدفونِ
جَنَبِتَ خُسرانَ الموازین
قد کنتَ لی حَبلاً صَعبا اَلُوذُبه و
کنت تَصْحَبنا بالرَحم و الدین
مَن لِلْیَتامی وَ مَنْ للسائلین و مَنْ
یُغنی و یاوی اِلیْه کُلُّ مِسْکِینِ
وَ للّهِ لاَابتَغی بَیْنَ الرّملِ و الطین
آن پرتوی که دیگران از درخشش آن بهره میبردند، در کربلا کشته شده و غیر مدفون رها شده است
ای فرزند پیامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نیکو داده و در وقت «میزان» تو را از هر زیانی به دور دارد
تو آنچنان کوه محکمی بوده که من بدان پناه میبردم و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی. دیگر چه کسی برای یتیمان و فقیران، مانده؟ و چه کسی است که مسکینان بدو پناه برده و او بینیازشان سازد؟
به خدا قسم! دیگر سایهای بعد از تو بر سرم نخواهم پذیرفت تا در میان خاک، پنهان شوم..
رباب در بیت سوم، ارتباط عمیق خود را با امام حسین(ع) تصویر میکند؛ امام چون کوهی است که پناهگاه آرامبخش رباب بوده و آن حضرت نیز با کمال ملاطفت و از سر دینداری با وی برخورد داشته است.
این همسر باوفا زمانی که همراه با اسرا در شام و در قصر ابن زیاد بودند، سر امام حسین را بر دامن گذاشته بود و بوسه میزد و چنین میخواند:
وا حُسینَا فَلا نسیتُ حسینا
اقصَدَتْهُ اُسِنَةُ الاعداء
غادَروُهُ بِکربلاء صریعا
لا سقی اللّهُ جانبی کربلاء
من هرگز حسین را فراموش نخواهم کرد، حسینی که نیزههای دشمن او را هدف قرار دادند
او را در حالی که در کربلا افتاده بود، کشتند؛ خداوند سرزمین کربلا را سیراب نکند
«رباب» نه تنها همسری فداکار و وفادار بود، بلکه مادری مهربان و دلسوز بود. او در جریان قیام کربلا طفل شیرخوار خود، علیاصغر، را هم در راه امام و مقتدای خود فدا کرده بود. رباب هنگام شهادت علیاصغر خود را به پشت خیمهها رساند و در آماج تیرهای دشمن بر سر بالین فرزند شش ماههاش مرثیهسرایی کرده و تمام عواطف مادریاش را به پای علی اصغر میریزد.
او در طول دوارن اسارت از کربلا تا شام و از شام تا مدینه به ندرت آب مینوشید. رباب که عاطفه مادری و دلتنگیاش برای علیاصغر را به شدت در دل داشت کم آب میخورد مبادا که به واسطه نوشیدن آب، سینههاش پر شیر گردد و دلش بسوزد از اینکه حالا که آب هست و او شیر دارد، طفلی در کار نیست و صدایی از علی بر نمیآید ...
***
رباب مصداق کامل یک همسر و یک مادر تربیتشده آستان اسلام و حسین بن علی است. او در مسیر کربلا و در طول دوران اسارت و در روزهای سخت شام، هیچگاه لب به شکوِه نگشود و غیر از اطاعت امر امام و همسرش سخنی نگفت. داغ طفل شش ماهه و همسری هم چون حسین بن علی باعث نشد تا او ناشکری کند و حتی لحظهای از راهی که در آن قدم نهاده سست شود.
او، اگرچه در میان میدان در کنار امام حسین نبود؛ آنگاه که علیاصغر را بر دست گرفته بود و به دشمن نشان میداد، اما در عظمتی که بر روی دستان حسین بن علی به تاریخ پیوست سهیم است.
برای او دو مقام است؛ او همسر شهید است؛ شهیدی به عظمت حسین بن علی که تا دنیا دنیاست همه مدیون قیام و خون سرخ او و اهل بیتش هستند.
او مادر شهید است؛ شهیدی به کوچکی علیاصغر؛ اما به بزرگی تاریخ. تاریخی که نه تنها در لابهلای کتابها زنده باشد، تاریخی که در قلب هر شیعه و محب خاندان حسین میتپد؛ تاریخی به وسعت قلبهای عاشقان...
و رباب در این تاریخ سهیم است...
در سینه، هزار اشتیاق افتاده است در دل، غم سنگین فراق افتاده است
یک قصه عاشقانه در این صحرا، هفتاد و دو بار، اتفاق افتاده است